دوباره چشمهای من که انتظار می کشد
و نقشی از خیال تو به آبشار می کشد
دوباره جسم بی رمق مرا غذاب میدهد
دوباره کارزار من به شوره زار می کشد
دوباره میبینمت که واژه های بی کسی
به صد هزار یا که نه به بیشمار می کشد
از انتظار من نگو که لحظه لحظه ماندنم
برای عاشقی چو من به صد بهار می کشد
ندیدمت ولی توئی که با قطار میروی
و دست غرق خواهشی به این قطار می کشد
دوباره خواهش از خدا که لحظه ای ببینمت
برای با تو بودنم خدا کنار می کشد
دوباره چشمهای تو کشید و می برد مرا
به پاییز عاشقی به این قمار می کشد
برای با تو بودنم خدا کنار می کشد
بغضی دارم به بزرگیه کوه ها
و به راسخیه محکم بودنشان
و...
شانه ای دارم
به وجود باور یک خیال
زمان ... زمان می گذرد و در انتهای راه می فهمی چقدر حرف نگفته دردل باقی ماند
حرفهایی که می توانست راهی به سوی عشق باشد
حرفهای نا تمامی که در کوچه های بن بست زندگی اسیرند
ناگهان لحظه غربت می رسد و تو در میابی که چقدر زود دیر شده
به تکاپو می افتی ....در غربت بیابان و در کوچ شبانه پرستوها
در لحظه وصال موج و ساحل دنبال عشق می گردیژ
دیر شده خیلی دیر
هر روز دوست داشتن را به فردا می انداختی و حالا می بینی دیگر فردایی وجود ندارد
سالها چشمت را به رویش بسته بودی و نمی دانستی
و یا شاید نمی فهمیدی
امروز حقیقت را باور می کنی....
اما افسوس که زودتر از آنچه فکر می کردی دیر شده
فراموشم نکن تا فراموشت نکنم ... .
دوستی یک اتفاق ست
و
جدایی یک قانون
و
جدایی قانون نبود تبصره ای کوچک بود
سکوت را تجربه کن و آیینه صفت شو زندگی را در خود منعکس کن
نامت چه بود؟ آدم فرزند؟ من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت
دوباره چشمهای من که انتظار می کشد
49704 بازدید
5 بازدید امروز
4 بازدید دیروز
19 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian