در سکوت دلنشین نیمه شب
میگذشتیم از میان کوچه ها
راز گویان هر دو غمگین هر دو شاد
هر دو بودیم از همه عالم جدا
تکیه بر بازوی من میداد گرم
شعله ور از سوز خواهش ها تنش
لرزشی بر جان من می ریخت نرم
ناز آن بازو به بازو رفتنش
در نگاهش با همه پرهیز و شرم
برق میزد آرزوئی آتشین
در دل من با همه افسرگی
موج میزد اشتیاقی دلنشین
زیر نور ماه دور از چشم غیر
چشمها بر یکدگر میدوختیم
هر نفس صد راز می گفتیم و باز
در تب نا گفته ها می سوختیم
نسترن ها از سر دیوار ها
سر کشیدند از صدای پای ما
ماه می پائیدمان از روی بام
عشق می جوشید در رگهای ما
باز هنگام جدائی در رسید
سینه ها لرزان شد و دلها شکست
خنده ها در لرزش لبها گریخت
اشک ها بر روی رویا ها نشست
چشم جان من به ناکامی گریست
برق اشکی در نگاه او دوید
نسترن ها سر به زیر انداختند
ماه را ابری به کام خود کشید
تشنه ، تنها ، خسته جان ، آشفته حال
در دل شب می سپردم راه خویش
تا بگریم در غمش دیوانه وار
خلوتی میخواستم دلخواه خویش
سکوت را تجربه کن و آیینه صفت شو زندگی را در خود منعکس کن
نامت چه بود؟ آدم فرزند؟ من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت
دوباره چشمهای من که انتظار می کشد
49713 بازدید
14 بازدید امروز
4 بازدید دیروز
28 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian